GoOshkoOB

بعضي از دخترا فكر ميكنن زندگي اينجوريه...

در حاليكه اينجوريه...

نوشته شده در 3 آذر 1389برچسب:زندگي,خيال,دخترا,ساعت 11:41 توسط Homa| |

دخترها:

توي ماهيتابه روغن ميريزن

اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشن ميكنن

- تخم مرغها رو ميشكنن و همراه نمك توي ماهيتابه ميريزن

چند دقيقه بعد نيمروي آماده رو نوش جان ميكنن

پسرها:

توي كابينتهاي بالايي آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن

توي كابينتهاي پاييني دنبال ماهيتابه ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن

ماهيتابه رو روي اجاق گاز ميذارن

توي ماهيتابه روغن ميريزن

توي يخچال دنبال تخم مرغ ميگردن

يه دونه تخم مرغ پيدا ميكنن

چند تا فحش ميدن

دنبال كبريت ميگردن

با فندك اجاق گاز رو روشن ميكنن و بوي سركه همراه دود آشپزخونه رو بر ميداره

ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوي ترشي ميداد!)

ماهيتابه رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعي ميريزن

تخم مرغي كه از روي كابينت سر خورده و كف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك

ميكنن

چند تا فحش ميدن و لباس ميپوشن

ميرن سراغ بقالي سر كوچه و 20 تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن

تلويزيون رو روشن ميكنن و صداش رو بلند ميكنن

روغن سوخته رو ميريزن توي سطل و دوباره روغن توي ماهيتابه ميريزن

تخم مرغها رو ميشكنن و توي ماهيتابه ميريزن

دنبال نمكدون ميگردن

نمكدون خالي رو پيدا ميكنن و چند تا فحش ميدن

دنبال كيسه ي نمك ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن

نمكدون رو پر از نمك ميكنن

صداي گزارشگر فوتبال رو ميشنون و ميدون جلوي تلويزيون

نمكدون رو روي ميز ميذارن و محو تماشاي فوتبال ميشن

بوي سوختگي رو استشمام ميكنن و ميدون توي آشپزخونه

چند تا فحش ميدن و تخم مرغهاي سوخته رو توي سطل ميريزن

توي ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن

با چنگال فلزي تخم مرغها رو هم ميزنن

صداي گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال ميشنون و ميدون جلوي تلويزيون

سريع برميگردن توي آشپزخونه

تخم مرغهايي كه با ذرات تفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توي سطل

ميريزن

ماهيتابه رو ميندازن توي سينك

دنبال ظرفهاي مسي ميگردن

قابلمهء مسي رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغن و تخم مرغ ميريزن

چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن

ياد نمك ميفتن و ميرن نمكدون رو از كنار تلويزيون برميدارن

چند ثانيه فوتبال تماشا ميكنن

ياد غذا ميفتن و ميدون توي آشپزخونه

روي باقيماندهء تخم مرغي كه كف آشپزخونه پهن شده بود ليز ميخورن

چند تا فحش ميدن و بلند ميشن

نمكدون شكسته رو توي سطل ميندازن

قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميكنن

چند تا فحش ميدن و انگشتهاشون كه سوخته رو زير آب ميگيرن

با يه پارچهء تنظيف قابلمه رو برميدارن

پارچه رو كه توسط شعله آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميكنن

نيمروي آماده رو جلوي تلويزيون ميخورن و چند تا فحش ميدن

نوشته شده در 3 آذر 1389برچسب:نيمرو,پسر,دختر,داستان,ساعت 10:48 توسط Homa| |


Power By: LoxBlog.Com